لبخند تو برآمدن آفتاب بود.......

ساخت وبلاگ
سلام ای که شکستی بلور جان مرازدی به خون جگر لقمه لقمه نان مرا سلام ای که سپردی به جرم خیره سریزمانه تخته کند دَکّه‌ی دهان مرا به دست چرخ فلک، پتک آهنی دادیکه تکه‌تکه کند مغز استخوان مرا مرا به آتش سیگار رهنمون گشتیکه دود محو کند سرخی زبان مرا به مرغ هم قفسم وعده‌ی جنان دادیکه تنگ‌تر بکند حیطه‌ی جهان مرا به نام عشق مرا از خودم بریدی و بعدگره به سنگ زدی قلب مهربان مرا چه بود نیت‌ات از خلقتم که این همه سالبه سنگ‌ها زده‌ای چشمه‌ی روان مرا بیا تمام کن این قهر را و از سر مهربه احترام سلامم بگیر جان مرا....... + نوشته شده در شنبه چهارم فروردین ۱۳۹۷ ساعت 11:32 توسط .......  |  لبخند تو برآمدن آفتاب بود..........ادامه مطلب
ما را در سایت لبخند تو برآمدن آفتاب بود....... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : onvaredivar بازدید : 5 تاريخ : سه شنبه 18 ارديبهشت 1403 ساعت: 12:43

حرفی بزن ای قلب مرا برده به تاراجای موی پریشان تو دریای خروشان بگذار مرا غرق کند این شب مواج یک عمر دویدیم و به جایی نرسیدیم یک آه کشیدیم و رسیدیم به معراج ای کشتۀ سوزاندۀ بر باد سپرده جز عشق نیاموختی از قصه ی حلاج یک بار دگر کاش به ساحل برسانی صندوقچه ای را که رها گشته در امواج....... لبخند تو برآمدن آفتاب بود..........ادامه مطلب
ما را در سایت لبخند تو برآمدن آفتاب بود....... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : onvaredivar بازدید : 3 تاريخ : سه شنبه 18 ارديبهشت 1403 ساعت: 12:43

ابرهای بغض در رؤیای بارانی شدنسینه‌ها؛ دریاچه‌ای در حال طوفانی شدن پنجه‌ی خونین بالش‌ها پُر از پَرهای قوخواب‌ها دنبال هم در حال طولانی شدن زندگی آن مردِ نابینای تنهایی‌ست که –چشم‌ها را شسته در رؤیای نورانی شدن قطره‌ای پلک مرا بدجور سنگین کرده استمثل اشک بره‌ها در شام قربانی شدن خوب می‌فهمم چه حالی دارد از بی‌همدمیپابه‌پای گرگ‌ها سرگرم چوپانی شدن برکه‌های تشنه می‌بینند با چشمان خیسنیمه‌شب‌ها خواب گرمِ ماه‌پیشانی شدن خالی‌ام از اشتیاق بودن و تلخ است تلخجای هر حسی پر از حس پشیمانی شدن چاره‌ی لیلای بی مجنون این افسانه چیست؟یا به دریا دل سپردن... یا بیابانی شدن....... + نوشته شده در دوشنبه ششم فروردین ۱۳۹۷ ساعت 9:51 توسط .......  |  لبخند تو برآمدن آفتاب بود..........ادامه مطلب
ما را در سایت لبخند تو برآمدن آفتاب بود....... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : onvaredivar بازدید : 2 تاريخ : سه شنبه 18 ارديبهشت 1403 ساعت: 12:43

ای دوست درازنای شب اندوهان را- ازمن بپرس که در کو چه ی عاشقان تا سحرگاه                                   رقصیده ام...و طول راه جدایی را از شیون عبث گام های من بر سنگفرش حوصله ی راه که همپای بادها در شهر و کوه و دشت به دنبال بوی توگردیده ام...و ساعت خود را با کهنه ساعت متروک برج شهر میزان نموده ام ای نازنین اندوه اگر که پنجه به قلبت زدتاری ز موی سپیدم در عود سوز بیفکنتا عشق را بر آستانه درگاه بنگری.............. + نوشته شده در چهارشنبه پنجم اردیبهشت ۱۳۹۷ ساعت 13:32 توسط .......  |  لبخند تو برآمدن آفتاب بود..........ادامه مطلب
ما را در سایت لبخند تو برآمدن آفتاب بود....... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : onvaredivar بازدید : 3 تاريخ : دوشنبه 27 فروردين 1403 ساعت: 18:07

دستی بلند کردم و گفتم: «سفر به خیر» خوش می‌روی، گذار تو از این گذر به خیر   من چون گَوَن، اسیر غم خویشتن شدم یاد تو، ای نسیم خوش رهگذر به خیر   یاد تو، ای که خیسی چشمان من نشد آخر به عزم راسخ تو کارگر، به خیر   یادت نمی‌رود ز خیالم؛ مگر به مرگ ذکرت نمی‌رود به زبانم؛ مگر به خیر   بی‌خوابی ارمغان دل رفته‌ی من است هرگز نمی‌شود شب عاشق، سحر به خیر   تسلیم ناگزیریِ تقدیر خود شدم دستی بلند کردم و گفتم:«سفر به خیر» + نوشته شده در پنجشنبه ششم اردیبهشت ۱۳۹۷ ساعت 17:43 توسط .......  |  لبخند تو برآمدن آفتاب بود..........ادامه مطلب
ما را در سایت لبخند تو برآمدن آفتاب بود....... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : onvaredivar بازدید : 1 تاريخ : دوشنبه 27 فروردين 1403 ساعت: 18:07

ای به عالم کرده پیدا راز پنهان مرامن کیم کز چون تویی بویی رسد جان مرا جان و دل پر درد دارم هم تو در من می‌نگرچون تو پیدا کرده‌ای این راز پنهان مرا ز آرزوی روی تو در خون گرفتم روی از آنکنیست جز روی تو درمان چشم گریان مرا گرچه از سرپای کردم چون قلم در راه عشقپا و سر پیدا نیامد این بیابان مرا گر امید وصل تو در پی نباشد رهبرمتا ابد ره درکشد وادی هجران مرا چون تو می‌دانی که درمان من سرگشته چیستدردم از حد شد چه می‌سازی تو درمان مرا جان عطار از پریشانی است همچون زلف توجمع کن بر روی خود جان پریشان مرا....... + نوشته شده در جمعه هفتم اردیبهشت ۱۳۹۷ ساعت 9:54 توسط .......  |  لبخند تو برآمدن آفتاب بود..........ادامه مطلب
ما را در سایت لبخند تو برآمدن آفتاب بود....... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : onvaredivar بازدید : 1 تاريخ : دوشنبه 27 فروردين 1403 ساعت: 18:07

گویـــی بــه دستان خدا ایمان نداردشهری که در تقویم خود باران نداردباران تن خیس تو.... باران چشم هایت...باران کــه باشد زندگـــی پایان ندارد....... + نوشته شده در یکشنبه یازدهم اسفند ۱۳۹۸ ساعت 16:20 توسط .......  |  لبخند تو برآمدن آفتاب بود..........ادامه مطلب
ما را در سایت لبخند تو برآمدن آفتاب بود....... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : onvaredivar بازدید : 5 تاريخ : دوشنبه 2 بهمن 1402 ساعت: 15:18

انگار زندگی ام از حرکت ایستاده بود.زندگی ام داشت می‌رفت و می‌رفت و ناگهان از حرکت ایستاد.غیژغیژ کرد و با صدای گوش‌خراشی ایستاد.با خودم گفتم اگر من ارزشی پیش او ندارم خب لابد پیش خودم یا هر کس دیگری هم بی ارزشم.این بدترین حسی بود که داشتم.فکر می‌کردم قلبم می‌شکنه؛چی دارم می‌گم!؟ قلبم واقعا شکست.البته که شکست. به همین سادگی!اگه می‌خوای بدونی در یک کلام هنوز هم شکسته است. + نوشته شده در سه شنبه چهاردهم مرداد ۱۳۹۹ ساعت 12:41 توسط .......  |  لبخند تو برآمدن آفتاب بود..........ادامه مطلب
ما را در سایت لبخند تو برآمدن آفتاب بود....... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : onvaredivar بازدید : 11 تاريخ : شنبه 4 شهريور 1402 ساعت: 14:38

و تو هم روزی پیر می‌شویاما من پیرتر از این نخواهم شد!در لحظه ای از عمرم متوقف شدممنتظرم بیایی و از برابر من بگذریزیبا، پیر شده، آراسته به نوری که از تاریکی من دریغ کرده ای!!! + نوشته شده در پنجشنبه شانزدهم مرداد ۱۳۹۹ ساعت 23:14 توسط .......  |  لبخند تو برآمدن آفتاب بود..........ادامه مطلب
ما را در سایت لبخند تو برآمدن آفتاب بود....... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : onvaredivar بازدید : 8 تاريخ : شنبه 4 شهريور 1402 ساعت: 14:38

آخرین برگ سفرنامه ی باران این است...

که: زمین چرکین است...

و زمین چرکین است...

وااای بر آدم ها....

+ نوشته شده در جمعه دوازدهم خرداد ۱۴۰۲ ساعت 23:48 توسط .......  | 

لبخند تو برآمدن آفتاب بود..........
ما را در سایت لبخند تو برآمدن آفتاب بود....... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : onvaredivar بازدید : 6 تاريخ : شنبه 31 تير 1402 ساعت: 1:19